حضرت سجاد ( ع
)
نام معصوم ششم علی ( ع ) است . وی فرزند حسين
بن علی بن ابيطالب ( ع ) و ملقب به "سجاد" و
"زين العابدين " مي باشد . امام سجاد در سال 38هجری در مدينه ولادت
يافت . حضرت سجاد در واقعه جانگداز کربلا حضور داشت ولی به علت بيماری و تب شديد از آن حادثه جان به سلامت برد ، زيرا جهاد از بيمار برداشته
شده است و پدر بزرگوارش - با همه علاقه ای که فرزندش به شرکت در آن واقعه
داشت - به او اجازه جنگ کردن نداد . مصلحت الهی اين بود که آن رشته گسيخته
نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ ، يعنی امامت و ولايت گردد . اين
بيماری موقت چند روزی بيش ادامه نيافت و پس از آن حضرت
زين العابدين 35سال عمر کرد که تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و
مناجات با حق سپری شد . سن شريف حضرت سجاد ( ع ) را در روز دهم
محرم سال 61هجری که بنا به وصيت پدر و امر خدا و رسول خدا ( ص ) به امامت
رسيد ، به اختلاف روايات در حدود 24 سال نوشته اند . مادر حضرت سجاد بنا بر
مشهور "شهربانو" دختر يزدگرد ساسانی بوده است . آنچه در حادثه کربلا
بدان نياز بود ، بهره برداری از اين قيام و حماسه بی نظير و نشر پيام
شهادت حسين ( ع ) بود ، که حضرت سجاد ( ع ) در ضمن اسارت با عمه اش زينب ( ع ) آن
را با شجاعت و شهامت و قدرت بی نظير در جهان آن رو فرياد کردند .
فريادی که طنين آن قرنهاست باقی مانده و - برای هميشه - جاودان
خواهد ماند . واقعه کربلا با همه ابعاد عظيم و بی مانندش پر از شور
حماسی و وفا و صفا و ايمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پايان آمد ، اما
مأموريت حضرت سجاد ( ع ) و زينب کبری ( س ) از آن زمان آغاز شد . اهل بيت
اسير را از قتلگاه عشق و راهيان به سوی "الله " و از کنار
نعشهای پاره پاره به خون خفته جدا کردند . حضرت سجاد ( ع ) را در حال
بيماری بر شتری بی هودج سوار کردند و دو پای حضرتش را از زير شکم
آن حيوان به زنجير بستند . ساير اسيران را نيز بر شتران سوار کرده ، روانه کوفه
نمودند . کوفه ای که در زير سنگينی و خفقان حاکم بر آن بهت زده بر
جای مانده بود و جرأت نفس کشيدن نداشت ، زيرا ابن زياد دستور داده بود
رؤسای قبايل مختلف را به زندان اندازند و مردم را گفته بود بدون اسلحه از
خانه ها خارج شوند . در چنين حالتی دستور داد سرهای مقدس شهدا را بين
سرکردگان قبايلی که در کربلا بودند تقسيم و سر امام شهيد حضرت ابا عبد الله
الحسين را در جلو کاروان حمل کنند . بدين صورت کاروان را وارد شهر کوفه نمودند . عبيد
الله زياد مي خواست وحشتی در مردم ايجاد کند و اين فتح نمايان خود را به چشم
مردم آورد . با اين تدبيرهای امنيتی چه شد که نتوانستند جلو بيانات
آتشين و پيام کوبنده زن پولادين تاريخ حضرت زينب ( س ) را بگيرند ؟ گويی مردم
کوفه تازه از خواب بيدار شده و دريافته اند که اين اسيران ، اولاد علی ( ع )
و فرزندان پيغمبر اسلام ( ص ) مي باشند که مردانشان در کربلا نزديک کوفه به شمشير
بيداد کشته شده اند . همهمه از مردم برخاست و کم کم تبديل به گريه شد . حضرت سجاد ( ع )
در حال اسارت و خستگی و بيماری به مردم نگريست و فرمود : اينان بر ما مي
گريند ؟ پس عزيزان ما را چه کسی کشته است ؟ زينب خواهر حسين ( ع ) مردم را
امر به سکوت کرد و پس از حمد و ثنای خداوند متعال و درود بر پيامبر گرانقدرش
، حضرت محمد ( ص ) فرمود : "... ای اهل کوفه ، ای حيلت گران و
مکرانديشان و غداران ، هرگز اين گريه های شما را سکون مباد . مثل شما ، مثل
زنی است که از بامداد تا شام رشته خويش مي تابيد و از شام تا صبح به دست خود
بازمي گشاد . هشدار که بنای ايمان بر مکر و نيرنگ نهاده ايد ..." . سپس حضرت زينب ( ع ) مردم کوفه را سخت ملامت فرمود و گفت : "همانا
دامان شخصيت خود را با عاری و ننگی بزرگ آلود کرديد که هرگز تا قيامت
اين آلودگی را از خود نتوانيد دور کرد . خواری و ذلت بر شما باد . مگر
نمي دانيد کدام جگرگوشه از رسول الله ( ص ) را بشکافتيد ، و چه عهد و پيمان که
بشکستيد ، و بزرگان عترت و آزادگان ذريه او را به اسيری برديد ، و خون پاک
او به ناحق ريختيد
..." . مردم کوفه آنچنان ساکت و آرام شدند که
گويی مرغ بر سر آنها نشسته ! سخنان کوبنده زينب ( ع ) که گويا از
حلقوم پاک علی ( ع ) خارج مي شد ، مردم بی وفای کوفه را دچار بهت و
حيرت کرد . شگفتا اين صدای علی ( ع ) است که گويا در فضای کوفه
طنين انداز است
... . امام سجاد ( ع ) عمه اش را امر به سکوت فرمود . ابن
زياد دستور داد امام سجاد ( ع ) و زينب کبری و ساير اسيران را به مجلس
وی آوردند ، و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسين ( ع ) و اسيران کربلا
به حد اعلا رسانيد ، و آنچه در چنته دناءت و رذالت داشت نشان داد ، و آنچه لازمه
پستی ذاتش بود آشکار نمود .
پيام خون و شهادت
ابن زياد يا پسر مرجانه اسيران کربلا را پس از
مکالماتی که در مجلس او ب آنان روی داد ، دستور داد به
زندانی پهلوی مسجد اعظم کوفه منتقل ساختند ، و دستور داد سر مقدس امام (
ع ) را در کوچه ها بگردانند تا مردم دچار وحشت شوند . يزيد در جواب نامه ابن
زياد که خبر شهادت حسين ( ع ) و يارانش و اسير کردن اهل و عيالش را به او نوشته
بود ، دستور داد سر حسين ( ع ) و همه يارانش را و همه اسيران را به شام بفرستند .
بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد زنجير نهاده ، بر شتر سوارش کردند و اهل
بيت را چون اسيران روم و زنگبار بر شتران بی جهاز سوار کردند و راهی شام
نمودند . اهل بيت عصمت از راه بعلبک به شام وارد شدند . روز اول ماه صفر سال
61هجری - شهر دمشق غرق در شادی و سرور است ، زيرا يزيد اسيران کربلا را
که اولاد پاک رسول الله هستند ، افراد خارجی و ياغيگر معرفی کرده که
اکنون در چنگ آنهايند - يزيد دستور داد اسيران و سرهای شهدا را از کنار
"جيرون " که تفريحگاه خارج از شهر و محل عيش و عشرت يزيد بود عبور دهند .
يزيد از منظر جيرون اسيران را تماشا مي کرد و شاد و مسرور به نظر مي رسيد ، همچون
فاتحی بلا منازع
! در کنار کوچه ها مردم ايستاده بودند و تماشا مي کردند .
پيرمردی از شاميان جلو آمد و در مقابل قافله اسيران بايستاد و گفت :
"شکر خدای را که شما را کشت و شهرهای اسلام را از شر مردان شما
آسوده ساخت و امير المؤمنين يزيد را بر شما پيروزی داد" . امام زين العابدين
( ع ) به آن پيرمردی که در آن سن و سال از تبليغات زهرآگين اموی در
امان نمانده بود ، فرمود : "ای شيخ ، آيا قرآن خوانده ای ؟" . گفت : آری . فرمود : اين آيه را قراءت کرده ای : قل لا
أسئلکم عليه أجرا الا المودة فی القربی . گفت : آری . امام ( ع ) فرمود : آن خويشاوندان که خداوند تعالی به
دوستی آنها امر فرموده و برای رسول الله اجر رسالت قرار داده ماييم .
سپس آيه تطهير را که در حق اهل بيت پيغمبر ( ص ) است تلاوت فرمود : "انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت ويطهرکم تطهيرا" .
پيرمرد گفت : اين آيه را خوانده ام . امام ( ع ) فرمود : مراد از اين آيه ماييم که
خداوند ما را از هر آلايش ظاهر و باطن پاکيزه داشته است . پيرمرد بسيار تعجب کرد و
گريست و گفت چقدر من بی خبر مانده ام . سپس به امام ( ع ) عرض کرد : اگر
توبه کنم آيا توبه ام پذيرفته است ؟ امام ( ع ) به او اطمينان داد . اين
پيرمرد را به خاطر همين آگاهی شهيد کردند . باری ، قافله
اسيران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند . سپس آنها را در
حالی که به طنابها بسته بودند به زندانی منتقل کردند . چند
روزی را در زندان گذراندند ، زندانی خراب . به هر حال يزيد در نظر داشت
با دعوت از برجستگان هر مذهب و سفيران و بزرگان و چاپلوسان
درباری مجلسی فراهم کند تا پيروزی ظاهری خود را به همه نشان
دهد . در اين مجلس يزيد همان جسارتی را نسبت به سر مقدس حضرت سيد الشهداء
انجام داد که ابن زياد ، دست نشانده پليدش در کوفه انجام داده بود . چوب
دستی خود را بر لب و دندانی نواخت که بوسه گاه حضرت رسول الله ( ص ) و
علی مرتضی و فاطمه زهرا عليهما السلام بوده است . وقتی زينب ( ع ) اين جسارت را از يزيد مشاهده فرمود و اولين سخنی که
يزيد به حضرت سيد سجاد ( ع ) گفت چنين بود : "شکر خدای را که شما را
رسوا ساخت "
،
بی درنگ حضرت زينب ( ع ) در چنان مجلسی بپاخاست . دلش به جوش آمد و زبان
به ملامت يزيد و يزيديان گشود و با فصاحت و بلاغت علوی پيام خون و شهادت را
بيان فرمود و در سنگر افشاگری پرده از روی سيه کاری يزيد و يزيديان
برداشت ، و خليفه مسلمين را رسواتر از مردم کوفه نمود . اما يزيد سر به زير انداخت
و آن ضربات کوبنده و بر باد دهنده شخصيت کاذب خود را تحمل کرد ، و تنها برای جواب
بيتی خواند که ترجمه آن اين است : "ناله و ضجه از داغديدگان رواست و
زنان اجير نوحه کننده را مرگ درگذشته آسان است " .
امام سجاد ( ع ) در دمشق
علاوه بر سخنانی که حضرت سجاد ( ع ) با استناد به
قرآن کريم فرمود و حقيقت را آشکار کرد ، حضرت زين العابدين ( ع ) وقتی با
يزيد روبرو شد - در حالی که از کوفه تا دمشق زير زنجير بود - فرمود :
ای يزيد ، به خدا قسم ، چه گمان مي بری اگر پيغمبر خدا ( ص ) ما را به
اين حال بنگرد ؟ اين جمله چنان در يزيد اثر کرد که دستور داد زنجير را از آن حضرت
برداشتند ، و همه اطرافيان از آن سخن گريستند . فرصت بهتری که در
شام به دست امام چهارم آمد ، روزی بود که خطيب رسمی بالای منبر رفت
و در بدگويی علی ( ع ) و اولاد طاهرينش و خوبی معاويه و يزيد داد
سخن داد . امام سجاد ( ع ) به يزيد گفت : به من هم اجازه مي دهی روی اين
چوبها بروم و سخنانی بگويم که هم خدا را خشنود سازد و هم برای مردم موجب
اجر و ثواب باشد ؟ يزيد نمي خواست اجازه دهد ، زيرا از علم و معرفت و فصاحت و
بلاغت خانواده عصمت عليهم السلام آگاه بود و بر خود مي ترسيد . مردم اصرار کردند . ناچار
يزيد قبول کرد . امام چهارم ( ع ) پای به منبر گذاشت و آنچنان سخن گفت که
دلها از جا کنده شد و اشکها يکباره فرو ريخت و شيون از ميان زن و مرد برخاست .
خلاصه بيانات امام ( ع ) چنين بود : "ای مردم شش چيز را خدا به
ما داده است و برتری ما بر ديگران بر هفت پايه است . علم نزد ماست ، حلم نزد
ماست ، جود و کرم نزد ماست ، فصاحت و شجاعت نزد ماست ،
دوستی قلبی مؤمنين مال ماست . خدا چنين خواسته است که مردم با ايمان ما
را دوست بدارند ، و اين کاری است که دشمنان ما نمي توانند از آن
جلوگيری کنند"
. سپس فرمود : "پيغمبر خدا محمد ( ص ) از ماست ،
وصی او علی بن ابيطالب از ماست ، حمزه سيد الشهداء از ماست ، جعفر طيار
از ماست ، دو سبط اين امت حسن و حسين ( ع ) از ماست ، مهدی اين امت و امام
زمان از ماست
" . سپس امام خود را معرفی کرد و کار به
جايی رسيد که خواستند سخن امام را قطع کنند ، پس دستور دادند تا مؤذن اذان
بگويد . امام ( ع ) سکوت کرد . تا مؤذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله . امام
عمامه از سر برگرفت و گفت : ای مؤذن تو را به حق همين محمد خاموش باش . سپس
رو به يزيد کرد و گفت : آيا اين پيامبر ارجمند جد تو است يا جد ما ؟ اگر
بگويی جد تو است همه مي دانند دروغ مي گويی ، و اگر بگويی جد ماست
، پس چرا فرزندش حسين ( ع ) را کشتی ؟ چرا فرزندانش را کشتی ؟ چرا
اموالش را غارت کردی ؟ چرا زنان و بچه هايش را اسير کردی ؟ سپس امام ( ع
) دست برد و گريبان چاک زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود . براستی آشوبی به پا شد . اين پيام حماسی عاشورا بود که به گوش همه مي
رسيد . اين ندای
حق بود که به گوش تاريخ مي رسيد . يزيد در برابر اين
اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زياد گشود و حتی بعضی از لشکريان را که
همراه اسيران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار داد . سرانجام بيمناک
شد و از آنان روی پوشيد و سعی کرد کمتر با مردم تماس بگيرد . به
هر حال ، يزيد بر اثر افشاگريهای امام ( ع ) و پريشان حالی اوضاع مجبور
شد در صدد استمالت و دلجويی حال اسيران برآيد . از امام سجاد ( ع ) پرسيد : آيا
ميل داريد پيش ما در شام بمانيد يا به مدينه برويد ؟ امام سجاد ( ع ) و زينب
کبری ( ع ) فرمودند : ميل داريم پهلوی قبر جدمان در مدينه باشيم .
حرکت به مدينه
در ماه صفر سال 61هجری اهل بيت عصمت با جلال و عزت
به سوی مدينه حرکت کردند . نعمان بن بشير با پانصد نفر به دستور يزيد کاروان
را همراهی کرد
. امام سجاد و زينب کبری و ساير اهل بيت به مدينه نزديک
مي شدند . امام سجاد ( ع
) محلی در خارج شهر مدينه را انتخاب فرمود و دستور
داد قافله در آنجا بماند
. نعمان بن بشير و همراهانش را اجازه مراجعت داد . امام (
ع ) دستور داد در همان محل خيمه هايی برافراشتند . آنگاه به بشير بن جذلم
فرمود مرثيه ای بسرای و مردم مدينه را از ورود ما آگاه کن . بشير يکسر
به مدينه رفت و در کنار قبر رسول الله ( ص ) با حضور مردم مدينه ايستاد و
اشعاری سرود که ترجمه آن چنين است : "هان ! ای مردم
مدينه شما را ديگر در اين شهر امکان اقامت نماند ، زيرا که حسين ( ع ) کشته شد ، و
اينک اين اشکهای من است که روان است . آوخ ! که پيکر مقدسش را که به خاک و
خون آغشته بود در کربلا بگذاشتند ، و سرش را بر نيزه شهر به شهر گردانيدند" .
شهر يکباره از جای کنده شد . زنان بنی هاشم صدا به ضجه و ناله و شيون
برداشتند . مردم در خروج از منزلهای خود و هجوم به سوی خارج شهر بر
يکديگر سبقت گرفتند . بشير مي گويد : اسب را رها کردم و خود را به عجله به خيمه
اهل بيت پيغمبر رساندم . در اين موقع حضرت سجاد ( ع ) از خيمه بيرون آمد و در
حالی که اشکهای روان خود را با دستمالی پاک مي کرد به مردم اشاره
کرد ساکت شوند ، و پس از حمد و ثنای الهی لب به سخن گشود و از واقعه
جانگداز کربلا سخن گفت . از جمله فرمود : "اگر رسول الله ( ص ) جد ما به قتل
و غارت و زجر و آزار ما دستور مي داد ، بيش از اين بر ما ستم نمي رفت ، و حال
اينکه به حمايت و حرمت ما سفارش بسيار شده بود . به خدا سوگند به ما رحمت و عنايت
فرمايد و از دشمنان ما انتقام بگيرد" . سپس امام سجاد ( ع ) و زينب
کبری ( ع ) و ياران و دلسوختگان عزای حسينی وارد مدينه شدند .
ابتدا به حرم جد خود حضرت رسول الله ( ص ) و سپس به بقيع رفتند و شکايت مردم
جفاپيشه را با چشمانی اشک ريزان بيان نمودند . مدتها در مدينه
عزای حسينی برقرار بود . و امام ( ع ) و زينب کبری از مصيبت
بی نظير کربلا سخن مي گفتند و شهادت هدفدار امام حسين ( ع ) را و پيام او را
به مردم تعليم مي دادند و فساد دستگاه حکومت را بر ملا مي کردند تا مردم به عمق
مصيبت پی ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را ياد بگيرند . آن
روز در جهان اسلام چهار نقطه بسيار حساس و مهم بود : دمشق ، کوفه ، مکه و مدينه ،
حرم مقدس رسول الله مرکز يادها و خاطره اسلام عزيز و پيامبر گرامی ( ص ) . امام سجاد در هر چهار نقطه نقش حساس ايفا فرمود ، و به دنبال آن
بيداری مردم و قيامها و انقلابات کوچک و بزرگ و نارضايتی عميق مردم آغاز
شد . از آن پس تاريخ اسلام شاهد قيامهايی بود که از رستاخيز
حسينی در کربلا مايه مي گرفت ، از جمله واقعه حره که سال بعد اتفاق افتاد ، و
کارگزاران يزيد در برابر قيام مردم مدينه کشتارهای عظيم به راه انداختند .
اولاد علی ( ع ) هر يک در گوشه و کنار در صدد قيام و انتقام بودند تا سرانجام
به قيام ابو مسلم خراسانی و انقراض سلسله ناپاک
بنی اميه منتهی شد . مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و
غير عادلانه خلفای بنی اميه و بنی عباس به
صورتهای مختلف در مسلمانان بخصوص در شيعيان علی ( ع ) در طول تاريخ زنده
شد و شيعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز که حامل پيام خون و شهادت بود در صحنه
تاريخ معرفی گرديد . گرچه شيعيان هميشه زجرها ديده و شکنجه ها بر خود هموار
کرده اند ، ولی هميشه اين روحيه انقلابی را حتی تا امروز - پس از
چهارده قرن - در خود حفظ کرده اند . امام سجاد ( ع ) گرچه بظاهر در خانه
نشست ، ولی هميشه پيام شهادت و مبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ
بيان مي فرمود و با خواص شيعيان خود مانند "ابو حمزه ثمالي " و
"ابو خالد کابلي " و ... در تماس بود ، و در عين حال به امر به معروف و
نهی از منکر اشتغال داشت ، و شيعيان خاص وی معارف دينی و احکام
اسلامی را از آن حضرت مي گرفتند و در ميان شيعيان منتشر مي کردند ، و از اين
راه ابعاد تشيع توسعه فراوانی يافت . بر اثر اين مبارزات پنهان و آشکار بود که
برای بار دوم امام سجاد را به امر عبد الملک خليفه اموی ، با بند و
زنجير از مدينه به شام جلب کردند ، و بعد از زمانی به مدينه برگرداندند . امام
سجاد ( ع ) در مدت 35سال امامت با روشن بينی خاص خود هر جا لازم بود ،
برای بيداری مردم و تهييج آنها عليه ظلم و ستمگری و
گمراهی کوشيد ، و در موارد بسياری به خدمات اجتماعی وسيعی در
زمينه حمايت بينوايان و خاندانهای بی سرپرست پرداخت ، و
نيز از طريق دعاهايی که مجموعه آنها در "صحيفه سجاديه " گرد آمده است ، به نشر معارف اسلام و تهذيب نفس و اخلاق و
بيداری مردم اقدام نمود .
صحيفه سجاديه
صحيفه سجاديه که از ارزنده ترين آثار اسلامی است ،
شامل 57دعا است که مشتمل بر دقيقترين مسائل توحيدی و عبادی و
اجتماعی و اخلاقی است ، و بدان "زبور آل محمد ( ص )" نيز مي
گويند . يکی از حوادث تاريخ که دورنمايی از تلألؤ شخصيت امام سجاد (
ع ) را به ما مي نماياند - گرچه سراسر زندگی امام درخشندگی و شور ايمان
است - قصيده ای است که فرزدق شاعر در مدح امام ( ع ) در برابر کعبه معظمه
سروده است . مورخان نوشته اند : "در دوران حکومت وليد بن عبد الملک
اموی ، وليعهد و برادرش هشام بن عبد الملک به قصد حج ، به مکه آمد و به آهنگ
طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت . چون به منظور استلام حجر الاسود به نزديک کعبه
رسيد ، فشار جمعيت ميان او و حطيم حائل شد ، ناگزير قدم واپس نهاد و بر
منبری که برای وی نصب کردند ، به انتظار فروکاستن
ازدحام جمعيت بنشست و بزرگان شام که همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به
تماشای مطاف پرداختند . در اين هنگام کوکبه جلال حضرت علی بن الحسين
عليهما السلام که سيمايش از همگان زيباتر وجامه هايش از همگان پاکيزه تر و شميم
نسيمش از همه طواف کنندگان دلپذيرتر بود ، از افق مسجد بدرخشيد و به مظاف درآمد ،
و چون به نزديک حجر الاسود رسيد ، موج جمعيت در برابر هيبت و عظمتش واپس نشست و
منطقه استلام را در برابرش خالی از ازدحام ساخت ، تا به آسانی دست به
حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت . تماشای اين منظره موجی از
خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملک برانگيخت و در همين حال که آتش کينه در
درونش زبانه مي کشيد ، يکی از بزرگان شام رو به او کرد و با لحنی آميخته
به حيرت گفت : اين کيست که تمام جمعيت به تجليل و تکريم او پرداختند و صحنه مظاف
برای او خلوت گرديد ؟ هشام با آن که شخصيت امام را نيک مي شناخت ، اما از
شدت کينه و حسد و از بيم آن که درباريانش به او مايل شوند و تحت تأثير مقام و
کلامش قرار گيرند ، خود را به نادانی زد و در جواب مرد شامی گفت :
"او را نمي شناسم " . در اين هنگام روح حساس ابو فراس ( فرزدق ) از اين
تجاهل و حق کشی سخت آزرده شد و با آن که خود شاعر دربار اموی بود ،
بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خويی آن امير مغرور خودکامه
بر جان خود بينديشد ، رو به مرد شامی کرد و گفت : "اگر خواهی تا
شخصيت او را بشناسی از من بپرس ، من او را نيک مي شناسم " . آن گاه فرزدق در
لحظه ای از لحظات تجلی ايمان و معراج روح ، قصيده جاويدان خود را که از
الهام وجدان بيدارش مايه مي گرفت ، با حماسه های افروخته و آهنگی پرشور سيل آسا بر زبان راند ، و اينک دو بيتی از آن قصيده و
قسمتی از ترجمه آن
: هذا الذی تعرف البطحاء وطأته والبيت يعرفه والحل
والحرم هذا الذی احمد المختار والده صلی عليه الهی ما جری القلم
"اين که تو او را نمي شناسی ، همان کسی است که سرزمين
"بطحاء"
جای گامهايش را مي شناسد و کعبه و حل و حرم در
شناسائيش همدم و همقدمند
. اين کسی است که احمد مختار پدر اوست ، که تا هر
زمان قلم قضا در کار باشد ، درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد ... اين فرزند
فاطمه ، سرور بانوان جهان است و پسر پاکيزه گوهر وصی پيغمبر است ، که آتش قهر
و شعله انتقام خدا از زبانه تيغ بی دريغش همي درخشد ..." . و از اين دست
اشعاری سرود که همچون خورشيد بر تارک آسمان ولايت مي درخشد و نور مي پاشد . وقتی قصيده
فرزدق به پايان رسيد ، هشام مانند کسی که از خوابی گران بيدار شده باشد
، خشمگين و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنين شعری - تا کنون - در مدح ما نسروده
ای ؟ فرزدق گفت : جدی بمانند جد او و پدری همشأن پدر او و مادری پاکيزه گوهر مانند مادر او بياور تا تو را نيز مانند او بستايم . هشام
برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوايز حذف کنند و او را در سرزمين
"عسفان " ميان مکه و مدينه به بند و زندان کشند . چون اين خبر به حضرت
سجاد ( ع ) رسيد دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جايزه نزد فرزدق
بفرستند و عذر بخواهند که بيش از اين مقدور نيست . فرزدق صله را نپذيرفت و
پيغام داد : "من اين قصيده را برای رضای خدا و رسول خدا و دفاع از
حق سروده ام و صله ای نمي خواهم " . امام ( ع ) صله را بازپس فرستاد و
او را سوگند داد که بپذيرد و اطمينان داد که چيزی از ارزش واقعی آن ،
در نزد خدا کم نخواهد شد . باری ، اين
فضايل و ارزشهای واقعی است که دشمن را بر سر کينه و انتقام مي آورد . چنانکه
نوشته اند : سرانجام به تحريک هشام ، خليفه اموی ، وليد بن عبد الملک ، امام
زين العابدين و سيد الساجدين ( ع ) را مسموم کرد و در سال 95 هجری درگذشت و در
بقيع مدفون شد .